کد مطلب:177786 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:406

زندگی امام سجاد
آن حضرت در دورانی می زیستند كه حكومت ستمگر بنی امیه در سراسر جامعه اسلامی حاكمیت یافته بود، آداب ورسوم جاهلیت را با قدرت رواج می داد و با هر كسی كه دربرابر آنها می ایستاد با شدت برخورد می كرد، شهادت سرورشهیدان حسین بن علی علیه السلام و داستان قتل عام مردم مدینه ازنمونه های بارز آن است.

امام سجاد علیه السلام در روز جمعه چهارم ماه شعبان سال 38هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود. پدرش حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و مادرش شهربانو دختر یزدگرد پادشاه ایران زمین بود. سال 38 هجری تا 40 دوران مبارزات بقایای ناكثین و مارقین و قاسطین بر ضد حكومت امام علی علیه السلام بود، پس از آن دوران ولایت امام مجتبی علیه السلام و مبارزه ایشان بامعاویه بود كه با سستی اصحاب و یارانش منتهی به صلح شد ودوران نوجوانی و جوانی امام علیه السلام دوران امامت واقعی عمویش امام مجتبی علیه السلام و ناراحتی ها و فشارهایی كه از ناحیه معاویه بر ایشان و اهل بیت علیهم السلام وارد می شد، بود. از سال پنجاه به بعدامامت پدرش حسین بن علی علیه السلام، دورانی كه آن حضرت مشكلات عالم اسلام را می دید و به حكم ادله خاص ناچار بوددست به قیام مسلحانه نزند. تا سال 60 هجری 22 سال از عمرمباركش می گذشت و شاهد یك حركت عظیم تاریخی در عالم اسلام بود.

حركت همراه كاروان حسین علیه السلام از مدینه به مكه و از مكه به عرفات و از آنجا به كربلا و در صحنه كربلا ناظر و شاهد یك حركت عظیم و درگیری وسیع بین نیروی حق با طرفداران كم و باطل با همراهان بسیار. در آن میدان با چشم خود گلهای آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم را پرپر دید و از آن شنیع تر مشاهده كرده كه بدن های آنها در بیابان در برابر آفتاب روی خاك افتاده و كسی به دفن آنها نپرداخته، از سوی دیگر آتش خیمه های این مردان الهی را دید و اسارت خاندان خود را از كربلا تا كوفه مركزحكومت جبار عبیدالله بن زیاد و از آن جا تا شام مركز سلطنت ستمگرترین حاكم اموی شاهد بود. در این دو مركز و در بین راه انواع بلاها، ستم ها، زخم زبان ها، و استهزاها دید و شنید وتحمل كرد و از آنجا بار دیگر با كاروان اسرا به كربلا و از آنجابه مدینه بازگشت. هنوز فاصله زیادی از آن نگذشته بود كه مدینه منوره مورد حمله نیروهای یزید قرار گرفت و مردم آنجارا قتل عام نمود و شهر را چند روز بر سپاهیانش مباح كرد.

از آن به بعد با حكومت های ستمگر دیگری از این طیف روبرو بود و استبداد تام اموی را در تمام جوانب زندگی مسلمین مشاهده كرد تا در ماه محرم سال 95 هجری قمری به دست عبدالملك یا فرزندش هشام بن عبدالملك مسموم گشت و در سن قریب 75 سالگی شربت شهادت نوشید.

استبداد اموی و ترس و وحشتی كه در میان مردم ایجاد كرده بود در تاریخ ثبت و ضبط است.

وقتی هشام بن عبدالملك برای زیارت خانه خدا واردمسجدالحرام شد و از كثرت جمعیت نتوانست حجرالاسود رااستلام كند ناگاه چشمش افتاد كه علی بن الحسین علیه السلام وارد شد، هر وقت به حجرالاسود می رسید مردم فاصله می گرفتند، راه راباز می كردند تا او به راحتی آن را استلام كند، شخصی از اهالی شام از هشام پرسید این شخص كیست؟ گفت او را نمی شناسم تا اهالی شام او را نشناسند و به او علاقه پیدا نكنند - كسی جرات پیدا نكرد كه به آن شامی بگوید این مرد علی بن الحسین علیه السلام است; تنها «فرزدق» شاعر سخن سرای عرب بود كه با لبداهه قصیده معروف خود را سرود و به دنبال آن هشام از او خشمگین شد، جایزه و حقوق ماهیانه اش را قطع كرد و گفت: چرا مثل آن درباره ما نگفتی؟ پاسخ داد: جدی مانند جد او و پدری مانند پدرش و مادری همچون مام او برای خود پیدا كن تا من درباره شما هم بسرایم.

هشام خشمگین شد و او را حبس نمود. هنگامی كه امام سجاد علیه السلام از این واقعه مطلع گردید 12 هزار درهم برای اوفرستاد و سفارش كرد ای ابو فراس ما را معذور دار اگر بیشترمی داشتیم به تو می دادیم. فرزدق آن را باز گرداند، عرض كرد: ای فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم من آنچه را سرودم چیزی جزخشم به خاطر خدا و رسولش نبود، ولی امام سجاد علیه السلام درهم ها را بار دیگر به سوی او فرستاد و گفت به حقی كه من برتو دارم سوگندت می دهم كه آن را قبول كنی، لذا فرزدق پذیرفت.

هذاالذی تعرف البطحاء و طاته والبیت یعرفه و الحل والحرم هذابن خیر عبادالله كلهم هذاالتقی النقی الطاهر العلم اذا راته قریش قال قائلها الی مكارم هذا ینتهی الكرم یكاد یمسكها عرفان راحته ركن الحطیم اذا ما جاء یستلم و لیس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت والعجم هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجده انبیاءالله قد ختموا مقدم بعد ذكرالله ذكرهم فی كل بر و مختوم به الكلم یستدفع الضر والبلوی بحبهم و یسترب به الاحسان والنعم ان عد اهل التقی كانوا ائمتهم او قیل من خیر اهل الارض قیل هم ما قال «لا» قط الا فی تشهده لو لاالتشهد كانت لائه نعم

این همان كسی است كه سرزمین بطحا، جای پای او رامی شناسد و این همان كسی است كه كعبه و حل و حرم او رامی شناسد.

این، فرزند بهترین بندگان خداست، پرهیزگار و پاك و طاهرو پیشوای مسلمانان است.

هنگامی كه قریش، چشمش به او افتد با خود می گوید: همه كرامتها به مكارم این بزرگوار منتهی می گردد.

چون حجرالاسود به هنگام استلام، كف دستش را شناخت نمی خواست او را رها كند.

تجاهل و گفتن (تو) كه این كیست؟ صدمه یی بر شخصیت والای او نمی زند و كسی كه (تو) او را نمی شناسیش، عرب وعجم او را می شناسند.

در هر كاری پس از ذكر خدا، پیش از همه نام آنان برده می شود و سخن ها همه به آنان خاتمه می یابد.

مصائب و سختی ها با محبت آنان دفع می شود و به وسیله اواحسان ها رو به فزونی می گذارد.

هنگامی كه اهل تقوی را بر می شمردند، (آنان) امامانشان اندو وقتی سؤال می شود كه: اهل خیر كدامند، (آنان) نشان داده می شوند.

این همان مردی است كه جز به هنگام تشهد، كلمه (لا) برزبان نیاورده است و اگر در حال تشهد نبود (لا)ی او هم (نعم)می باشد.